چرا میای وبلاگم؟

انسانیت همیشه بالاتر از هر دین و آیینی هست ...چند روزه که اخبار زلزله ترکیه رو‌نگاه میکنم میبینم چقدر با مردمشون درستن ...تمام شبکه هاشون چند روزهاختصاص دادن به زلزله ...امدادرسانی ...همه ی شبکه هاشون هم پخش زنده ن ...وسط این تلخی ها هم گاهی یه صحنه هایی میبینی که هم قدرت و حکمت خدارومیبینی ...و هم اموزش و تربیت و فرهنگ یه کشورو ...نجات یه بچه چند ماههبعد سه روز از زیر آوار ...نجات یه دختر بچه ۵ سال و نوع رفتار انسانی امداد رسانا ..نجات یه خواهر و برادر کوچولو که خیلی شجاعانه به امدادرسان ها میگن حالمونخوبه عجله نکنین ...یا بچه ای که از زیر اوار درش میارن و زود شماره باباشرو میده میگه بابام هم زیر اواره ...زنگ میزنن و پدرش از زیر اوار جواب میده ...سمی ترین نجات کودک هم مال یه پسر بچه ۵/۶ ساله ست که وقتی دارن از زیراوار درش میارن تازه از خاب بیدار شده :)) و میگه چیشده ؟؟چه خبر شده اینجا :)فکر کن زلزله اومده مونده زیر اوار و همش روخاب بوده :) متی میگه چقد بچه های اوناباکلاس و شجاعن ...از زیر اوار در میارن خیلی شیک و مجلسی میان بیرون :| چرا میای وبلاگم؟...

یه جمله هس همش توی ذهنم میچرخه ...بودن بعضی از آدما تازه از نبودشون شروعمیشه ...تو پست قبل از خاب یه بچه نوشتم یاد یه کلیپ افتادم ...مجری از دختره پرسیدبا کسی هستی یا تنهایی؟؟گفت تنهام رلم ولم کرد رفت ...گفت چرا ؟؟ دختره گفتچون زیاد میخابم :| پرسید چقدر میخابی؟؟ گفت یبار جمعه خابیدم دو روز بعدبیدار شدم :| مجری بهش گفت عزیزم تو نمیخابی ... تو میمیری :Dو دوباره زنده میشی :| واقعا هم درست گفت ...یادم افتاد چقدر من سر خابیدنحساسم :| با این که خودمم خابم بگیره یهو بیهوش میشم ولی دیگه نه انقد کهیه روز کامل خاب برم :| خوبه دو نفر همزمان باهم بخابن باهم هم بیدار بشن :|انگار با اصحاب کهف طرفی :D دختر همش خاب باشه :| چرا میای وبلاگم؟...

یه فرق بزرگ بین عشق و علاقه هست ...علاقه قابل کنترل هست ولی عشق نه ...واسه همین میگن عشق بی رحمه ...حالا فکر کن این عشق رو به انسان نداشتهباشی ... به ماشین ...یا حیوانات یا چیزایی غیر از ادمیزاد داشته باشی ...چند وقته یکی از بچه ها هر یه شب در میون میرن کورس میذارن ...هر دو سهبار یبار هم کلی بدهی بار میاره و برمیگرده ...هم بابت شرط هم خسارت ماشین ...در حدی که دیگه خانومش از دستش عاصی شده و باهم بگو مگو پیدا کردن ...حالا بماند که خانومش هم علاقه شدید به حیوانات داره ...تو خونشون کلکسیونسگ و گربه راه میندازه ...قبل ازدواج باهم توافق کردن کاری به علایق همنداشته باشن ...ولی خب علاقه که از حد بگذره مشکل ساز میشه ...قبلا یه بارخونشون دعوت بودیم همونجا دیگه قید مهمونی رفتن به خونشون رو زدیم :|عین جنگل آمازون بود ...نشسته بودی یهو یه گربه از پشت میاد رو شونت :|میرفتی سرویس یهو یه گربه از تاب میپرید بغلت :| انقد هم به این گربه ها عشقداشت که کافی بود بهشون چیزی بگی :| شوهرش کتک میزدی انقد ناراحت نمیشدکه به گربه هاش چیزی بگی :| حالا که کار از کار گذشته میگه فرید داره گندمیزنه به زندگیمون :| متی میگه خب عزیزه من بجای پرورش گربه ها یکم به فرید محبتکنی برات بیشتر میو میو میکنه :| فرید هم که نگم ... ماشین خودش که تعمیرگاهههیچی ... ماشین داداشش هم گرفته اونم ترکونده :| حالا افتادیم دنبال قطعه وسپر و این چیزا واسه ماشین :| علایق خودم چه خوب و رمانتیکن :D علاقه بهبچه :D علاقه به خوردن ...مسافرت :| خوبه علاقه ی من به موتور در اوج نوجونیمهار شد و تبدیل شد به بچه :D چرا میای وبلاگم؟...

ابراز علاقه ما پسرا به رفیقمون اینطوریه که وقتی ازدواج میکنه اول باورمون نمیشه :|بعد بهش زنگ میزنیم و هنوز باورمون نمیشه :| کلا باورمون نمیشه :|یکی از بچه هامون پریشب رفتن خاستگاری ...منتظرن خانواده ی دختره جوابقطعی رو بده و همین روزا برن واسه مراسم رسمی نامزدی ...صبح بهش زنگ زدیممیگه شمام میخاین فحش بدین؟؟ :)) گفتیم فعلا نه ... چطور؟؟میگه از بس بهمبدو بیراه گفتن :D فحش دادن که افسردگی گرفتم :D متی میگه حالا کجاشودیدی ...وقتی عقد کردی تموم شد افسردگی بعد زایمان هم میگیری :))نصب پیامای تبریکش خاک تو سرت بوده :D دیگه چکار کنیم ابراز علاقه ما پسرااینطوریه وقتی رفیقمون ازدواج میکنه :| حتی تا اخرین لحظه عروسی همبه رفیقمون میگیم اگه پشیمونی بهم بزن :D برعکس خانوما که وقتی دوستشونازدواج میکنه خیلی خوشحال میشن و ذوق میکنن و میگن دستت رو سر ما :Dما پسرا برعکس وقتی رفیقمون متاهل شد بهش میگیم دیگه نبینیمتا :D چرا میای وبلاگم؟...

گلودرد و سردرد شدیدم ....نمیدونم سرما خوردم یا بخاطر الودگیه هواست ...

هیچ علایم سرماخوردگیم ندارم :| ولی هوا تا دلت بخاد الودست ... عصر با

بچه ها رفتیم سمت فشم ...این عکس ده کیلومتری تهرانه ... هیچی از شهر

پیدا نیست :| ​​​​​​

چرا میای وبلاگم؟...

چند روز پیش خونه یکی از بچه ها دعوت بودیم ... بچه ش تقریبا پارسال دنیا اومد ...دقیق چند ماهه س رو نمیدونم :D ولی خب هنوز شیر میخوره و کوچولوئه ... از اونجایی که بوی بچه دوست دارم بغلش که کردم داشتم بوش میکردم یهو باباش گفت داداش بو نکن ...نیست ... نداره :D هیچی دیگه فهمیدن دنبال بوی شیرم :| متی اینام از اونور میگن چرا بوی بچه نمیده :| باباش گفت شیر خشک میخوره :| یعنی چی اخه مامانا شیر خشک میدن همش :|یکی از فانتزیای ما مردا دیدن بچه موقع شیر خوردنه خب :)) چرا میای وبلاگم؟...